عشق من
نمی دانم چه بگویم ،چه بگویم از زمانی که نبودنت برایم عذاب آور است. دوست دارم در كنارم باشی و بودنت را از اعماق وجودم حس كنم ، دوست دارم برایت بمانم تا هر زمانی كه تو بخواهی .... می خواهم برایت گل گلدانی باشم كه با گفتن حرفهایت و سوز دلت این گل را آبیاری كنی دوست دارم حقیقت زندگیت باشم و ویرانه های دلت را به كاخی رویایی تبدیل سازم و خود ویرانگر رویاهای پوچ و بی ارزشت باشم....... من با هر تار و پودم عاشقانه تو را می جویم و با گرمی نفسهایم به تو می گویم كه ای نازنینم دوستت دارم پس بیا و قلبم را بشكاف و محبت بی دریغ مرا از آن خود كن چرا كه محبت من پاك و بی آلایش است سكان غم و تنهایی را رها كن و در كنارم پهلو بگیر تا بتوانی از جزیره ی سبز و پر طراوت عشق من لذت ببری ....كوله بار سرد و طاقت فرسای خود را بدست زمستان سهمگین بسپار و به سوی بهار پر گل و با طراوت من كوچ كن تاریكی قلبت را با نور تند عشقم آفتابی خواهم كرد .. جاده ها ی نا امیدی را برایت پاك خواهم كرد و جوی خشكیده ی قلبت را از شراب ناب عشق جاری خواهم ساخت خدایا ،می خواهم كه خود نیز فاتح این قلب یخی باشم و آن را از تیرگیها رها سازم می خواهم كه نگاه خسته اش را خریدار باشم و دل شكسته اش را مرهمی.... نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |