عشق من
12 دی 1389برچسب:, :: 8:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

در نهان به آنان دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنان که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی ما (دکتر شریعتی)!!!!!!!!!!!                        من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم



12 دی 1389برچسب:, :: 6:35 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
دو شنبه 12 دی 1389برچسب:, :: 1:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

ای کاش کنارت بودم تا

 زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم و تو آسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کن تا خوابت ببرد

شبت به خیر عزیزم

.

.

.

باز هم شب شدو  و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
امشب درانتظار يك شب به خير تا صبح بيدار خواهم ماند اما تو  چشماهاي زيبايت را به روياها بسپار....شب به خير

.

.

.

باز صدا می زنم تو را .... امشب بازم ميسپارمت به اون کسی که تو ديار بی کسی بين همه دلواپسی مونس و همدمم بوده تو رو به من هديه داده

شب به خیر نازدانه گلم

.

.

.

تو بخواب نازنینم ....

به جان تمام دلواپسی هایم قسم،

که لحظه ای دیده بر هم ننهم

و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم

قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ،

تو بخواب نازنینم ....شب به خیر

.

.

.

خوابی؟دلم می خواد آروم خوابیده باشی، بی ترس، بی دلهره، بی دلتنگی

دلم می خواد وقتی خوابی اونجا باشم، دم در وایسم، سرمو بچسبونم به چارچوب، نگات کنم

خوب بخوابی گلم

                خوابای رنگی ببيني                




ادامه مطلب ...


10 دی 1389برچسب:, :: 5:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
10 دی 1389برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید                                             ●●●●● برای ديدن عکس ها به [ادامه مطلب] مراجعه کنید ●●●●●



ادامه مطلب ...


9 دی 1389برچسب:, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

مشکل همیشگی جنس نر                                    خوب به تصویر نگاه کنید و قبل از اینکه مطلب این پست رو کامل بخونید نتیجه گیری خود را از عکس در ذهنتان نگه دارید و سپس با توضیحی که برای عکس این دو پرنده نر و ماده در ادامه میگذارم منطبق کنید، در اینکه خانمها به بسیار حرف زدن مشهورن شکی نیست، تا کنون این قبیل مشکلات در انسان ها مابین خانم ها و آقایون دیده میشد ولی با توجه به اتفاق رخ داده در این عکس گویا پرنده ها هم از این مشکل در امان نمانده اند و حسابی از این پرگویی خسته شده  و راه جدیدی برای مهار آن پیدا نموده اند، البته این روش در انسان ها جواب نمیدهد و در صورت بکارگیری این شیوه توسط آقایون برای مهار پرگویی خانمها با پرتاب اجسام سختی از قبیل کفگیر و ماهیتابه روبرو خواهند شد، حال به این نتیجه رسیدید که توضیحات من با آنچه که شما از این عکس برداشت کردید یکی بود؟                                                                                                                                                      منبع عکس و مطلب: 1000ax.blogspot.com



9 دی 1389برچسب:, :: 7:34 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

گفتمش نقاش را نقشی بکش از معرفت…

با قلم نقش تو را با وسعت دریا کشید…

================================

خاک من gel شود و gol شکفد از gel من…

تا ابد مهر تو بیرون نرود از del من ای gol من…

================================

میگن جای گنج در ویرانه هاست…

چه گنجی ز تو بالاتر

و چه جایی ز قلب من ویرانتر…

================================

اگه یه شب دیدی تو آسمون ستاره ای نیست

حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم

به شرطی که وقتی خورشید در اومد

ستاره رو فراموش نکنی…

================================

غضنفر باباش میسوزه

روی مغازه اش مینویسه:

به علت پدر سوختگی مغازه تعطیل است!

================================

تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن…

================================

اگر با گریه دریایی بسازم…

اگر با خنده رویایی بسازم…

اگر خنده شود در من فراموش…

اگر گریه شود با من هم آغوش…

تو را هرگز نخواهم کرد فراموش…

================================

هر کجا دور از تو باشم نازنینم غربت نشینم…

هر کجا پایت گذاری خاک نرم آن زمینم…

================================

سودای دلم قسمت بی هر سر و پا نیست…

خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست…

================================

////////// // //

/// /// ///

///

اینا بارونه! فرستادم تا پژمرده نشی، چون خیلی گلی!

================================

ای صمیمی ترین آیت مهر…

با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم…

================================

هرچی عشقه با نگینش…

هرچی خوبه بهترینش…

آسمون ها با زمینش…

همشون فدات…

================================

دوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست…

گاه سکوت است و گاه نگاه و گاه یک پیام…



8 دی 1389برچسب:, :: 9:1 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

اگه تو با من بمونی عاشقترینم عزیزم
اگه بگی فردا میری امروز میمیرم عزیزم
اگه بخوای بهم بگی میرم و دیگه نمیام
منم میمیرم نمیتونم دیگه دنبالت بیام
آخه بیتو میترسم ببین خالیه دستم
تنهام نزار دیگه دیونه
بیتو میمیرم اگه دستاتو نگیرم
غم تویه این خونه میمونه                                                                                                                            دانلوددرادامه مطلب



ادامه مطلب ...


7 دی 1389برچسب:, :: 8:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

 

سلام دوستان عزیز و همیشه همراه من .


ماه



ادامه مطلب ...


4 دی 1389برچسب:, :: 8:38 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز

 

 

مي گويند زندگي زيباست و بهار را گواه مي اورند و من مي گويم زندگي زيباست اگر باور هاي پاک را باور داشته باشيم

 

 

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد

 

 

از زندگي هر انچه لياقتش را د اريم به ما ميرسد نه انچه که ارزويش را داريم


4 دی 1389برچسب:, :: 6:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

1229117444pix2pix.org-10.jpg1229117444pix2pix.org-12.jpg1229117444pix2pix.org-1.jpg1229117444pix2pix.org-8.jpg1229117444pix2pix.org-11.jpg1229117444pix2pix.org-9.jpg



4 دی 1389برچسب:, :: 3:4 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی



اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.
اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!
این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم.
خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه.

اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.

وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت:
به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره.



مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.
جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!
نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم.
متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟!
روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم.
این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود.
روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.

من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.
من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم.. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم,
درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم..

انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم:
من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم.

اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم.


"دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم!

اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟
من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.

به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.

زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم.
زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود


نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم.

من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.
من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم.
یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم.
دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟
و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم : از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه



4 دی 1389برچسب:, :: 10:21 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

کلیپ اول یه دکلمه زیبا از مریم حیدر زاده

 

دانلود فایل  click here  download

www.lxl.ir :پسوورد

حجم :۲.۶۶ mb

-.-.-.-.-.–.-.-.-.-.–.-.-.-.-.–.-.-.-.-.-

کلیپ دوم .. موزیک ملایم عاشقانه

 

دانلود فایل  click here  download

www.lxl.ir :پسوورد

حجم :۴.۶۴ mb

-.-.-.-.-.–.-.-.-.-.–.-.-.-.-.–.-.-.-.-.-

کلیپ سوم ….کنارم بخواب

 

دانلود فایل  click here  download

www.lxl.ir :پسوورد

   منبعwww.lxl.ir                                            

حجم :۳.۹۲ mb


3 دی 1389برچسب:, :: 10:13 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

عشق تو مانند روح در وجود من است که فقط هنگام مرگ از هم جدا ميشويم . . .

.

.

.

مينويسم خاطرات با اشک و آه / در شبي غمگين و تاريک و سياه

مينويسم خاطرات از روي درد / تا بداني دوريت با من چه کرد . . .

.

.

.

بر تن ما نکند آتش دوزخ اثري / چون به آتش کده مهر شما سوخته ايم . . .

.

.

.

زيبا ترين آغاز را با تو تجربه کردم ، پس تا زيباترين پايان با تو ميمانم . . .

.

.

.

دريا چه دل پاک و نجيبي دارد / چنديست که حالات عجيبي دارد

اين موج که سر به سخره ها ميکوبد / با من چه شباهت عجيبي دارد . . .

.

.

.

روزي که يادت نکنم روز خدا نيست / سوگند به اسمت که دلم از تو جدا نيست . . .

.

.

.

حلالم کن اگر دوري اگر دورم / اگر با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم

بگو عادت کنم بي تو که ميدوني ، نميتونم / که ميدوني نفس هامو به ديدار تو مديونم . . .

.

.

.

خواستم يه اس ام اس توپ برات بفرستم ، وسط راه منفجر شد !

همه فهميدن دوستت دارم . . . !
.
.
.
شنيدي که دلم گفت بمان ، ايست ، نرو / به خدا وقت خدا حافظي ات نيست ، نرو

نکند فکر کني در دل من مهر تو نيست / گوش کن نبض دلم زمزمه اش چيست ، نرو . . .
.
.
.
تو که يک گوشه چشمت غم عالم ببرد / حيف باشد که تو باشي و مر ا غم ببرد . . .
.

..
ز چشمانت نگاهي ده به چشمانم / که چشم من به هر چشمي نمي نازد . . .


نوشتم حرف دل تا تو بخواني / که چون دورم ز تو ، دردم بداني

به غير از تو کسي را من ندارم ، تو را تا بي نهايت دوست دارم . . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کاش وقتي آسمان باراني است ، چشم را با اشک باران تر کنيم

کاش وقتي که تنها ميشويم ، لحظه اي را ياد يکديگر کنيم . . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دود اگر بالا نشيند ، کسر شان شعله نيست

جاي چشم ابرو نگيرد ، گرچه او بالاتر است . . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به چه آيد اين دل من که کسي نگاه دارد / نه به درد آشنايي نه به دلي راه دارد . . .



3 دی 1389برچسب:, :: 7:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

گه کسي رو دوست داري نه براش ستاره باش نه آفتاب چون هردوشون مهمون زود گذرند. پس براش آسمون باش که هميشه بالاي سرش باشي من غریبه ای دیروز. آشنای امروز و فراموش شده ای فردا.پس در آشنایی امروز مینگرم.تا در فراموشی دنیا یادم کنی! زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني ...حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي ...نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني.... صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام ضد حال های موجود در اینترنت:میری تو یه وبلاگ میبینی موزیک قالبش آهنگ شماعی زادست!!یه فایل زیپ دانلود میکنی به جز آنفلانزای مرغی تمام ویروسها توش هستن.تو جستجوگر گوگل تایپ میکنی" کرگدن" عکس خودتو پیدا میکنه.بعد از کلی کار و خستگی میری اینترنت میبینی یاهو هم فیلتر شده.داری واسه استادت ایمیل(التماس واسه نمره)میزنی یهو کارتت تموم میشه.میری تو کافی نت دانشگاه میبینی فقط سایت لبیک دات کام بازه!!!رو لینک" فقط بالای 18 سال" کلیک میکنی میری تو سایت عمو پورنگ فرق رفاقت دخترا و پسرا: یه زن شب نمیاد خونه فردا صبح که میاد شوهرش می پرسه کجا بودی؟می گه خونه یکی از دوستام.مرد به ده تا از صمیمی ترین دوستای زنش زنگ می زنه همشون انکار می کنن وحتی یه نفر هم گردن نمی گیره. یه شب یه مرد نمیاد خونه فردا صبح زنش می پرسه کجا بودی؟می گه خونه یکی از دوستام بودم.زن به ده تا از صمیمی ترین دوستای مرد زنگ می زنه هشت تاشون تایید می کنن که مرد شب پیش اونا بوده ودو تای دیگه هم تاکید می کردن که حتی همین الانم پیش ماست ولی به هزارو یک دلیل نمی تونه حرف بزنه. نمیگم که برام قدر یه دنیا عزیزی چون دنیا یه جایی تموم میشه... نمیگم که مثل گلی چون گل هم یه روز پژمرده میشه... نمیگم که سیاهی چشامت مثل شب پر ستاره است چون شب هم پایانی داره... نمیگم مثل آب پاک و زلالی چون آب همیشه پاک نمی مونه... نمیگم دوست دارم چون که........ من اصلا دوستداشتن رو بلد نيستم در سرزمین عشق رشته کوهی است به نام صفا که این رشته کوه آبرفتی دارد به نام وفا و این آبرفت به پیچی می رسد به نام وداع به امید اینکه هرگز به این پیچ نرسیم. شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد گفت: " عشق يعنی همين! " شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ " استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! " شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت: " ازدواج هم يعنی همين!! به قلبم نتونستم یاد بدم که نشکنه ولی یاد دادم وقتی شکست لبه تیزش دسته کسی رو که اونو شکست نبره زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است *کيه که آخر ديوونگيه واسه چشات* *کيه جز من که ميميره واسه لحن خنده هات* *کي واست قصه ميگه شبا که خوابت نمي ره* *کيه پا به پات مياد وقتيکه بارون مي گيره* *کيه وقتي تشنته تو ابرا بلوا مي کنه* *اگه يک جرعه بخواي کوير و دريا مي کنه* *يه شب موي تو رو به صد تا مهتاب نمي ده* *پات مي سوزه ولي تن به سايه و اب نمي ده* *اون منم که عاشقونه شعر چشمات و مي گفتم* *هنوزم خيس ميشه چشمام وقتي ياد تو مي افتم* *هنوزم مياي تو خوابم تو شباي پر ستاره* *هنوزم مي گم خدايا کاشکي بر گرده دوباره*



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق من و آدرس loveman.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 12064
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


این صفحه را به اشتراک بگذارید

Best Cod Music

انواع کـد های جدید جاوا تغیــیر شکل موس